من و تو در روزگاری با هم بودیم که نفس ها زندگی رو از آدمها می بریدند
در دریای زندگی غرق شدن
مفهومی به سادگی لبخند یک قاصدک
مفهومی به زیبایی تو داشتند
شیرینی شراب در روزگار ما همانند بوسه ای بود که از تو ستاندم
اما هم اکنون .........
من بی تو در این روزگار زندگی ندارم
من از خود بهانه ای برای زیستن نساختم
دوری ات زندگی ام را ویران
بلا ها را جان سوز
گریه های عمیق بی کسی لبخند نمی سازند
و نفس ها بی خود می آیند و میروند
و من مجنون تابی برای مردن ندارم
با من باش تا ثانیه ها رو به خواب برم
تا عشق برای بودنت را از هر نفس بسازم
باش با من تا روزگاری از با هم بودن را به دنیای خستگی ها هدیه کنیم تا آنان که خسته هستند عشق بیاموزند
من و تو در روزگاری باهم بودیم که گریه ها لبخند میساختند
بلا ها به سلامتی میباختند
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : soheil